خاطراتی از امام نقی (هادی) علیه السلام

 

یا امام نقی (ع)

تو نه، فرزندت شیعه می شود
 
از هبة الله بن ابی منصور موصلی نقل شده که گفت: یک مرد نصرانی در دیار ربیعه بود که اصلاً از اهالی  «کَفَر توثا» (یکی از قریه های فلسطین ) بود. وی کاتب (نویسنده ) بود و به نام: (یوسف بن یعقوب) خوانده می شد، بین او و پدرم رابطه دوستی بود. روزی این کاتب نصرانی، نزد پدرم آمد، گفتم: برای چه به اینجا آمده ای؟ گفت: به حضور متوکل (خلیفه وقت ) دعوت شده‌ام، ولی نمی دانم برای چه احضار شده‌ام و او از من چه می خواهد؟ ومن سلامتی خود را از خداوند به صد دینار خریده‌ام، وآن صد دینار را برداشته‌ام تا به‌ امام هادی علیه السلام بدهم.
پدرم گفت: در این مورد، موفق شده‌ای.
آن مرد نصرانی نزد متوکل رفت و پس از اندک مدتی، نزد ما‌ آمد در حالی که شاد و خوشحال بود، پدرم به او گفت:
ماجرای خود را به من بگو ، او گفت: به شهر سامراء رفتم، که قبلاً هرگز به این شهر نرفته بودم، به خانه ای وارد شدم، با خود گفتم بهتر این است که نخست قبل از آنکه کسی مرا بشناسد که به سامراء ‌آمده‌ام، این صد دینار را به ‌امام هادی علیه السلام برسانم، بعد نزد متوکل بروم، در آنجا دانستم که متوکل، ‌امام هادی علیه السلام را از سوار شدن او( به جائی رفتن) منع کرده، واو خانه نشین است، با خود گفتم: چه کنم، من یک نفر نصرانی هستم، اگر خانه ابن الرضا (امام هادی علیه السلام ) را بپرسم، ایمن نیستم که این خبر زودتر به گوش متوکل برسد، وبر بیچارگی که در آن هستم، افزوده گردد.
ساعتی در این باره فکر کردم، به نظرم‌ آمد که سوار برمرکبم  شوم، ودر شهر بروم، و از مرکب خود جلوگیری نکنم، تا هر کجا که خواست برود، شاید خانه آن حضرت را بشناسم، بی آنکه از کسی بپرسم، آن صد دینار را در کاغذی نهادم و در میان آستینم گذاشتم، وسوار برمرکبم شدم، آن مرکب  از خیابانها و بازارها، خود به خود عبور می کرد، تا اینکه به در خانه ای رسید و در همان جا ایستاد، هر چه کوشیدم تا از آنجا حرکت کند، حرکت نکرد، به غلام خود گفتم: بپرس که این خانه کیست؟
او پرسید، جواب دادند ؛ خانه ابن الرضا (امام هادی علیه السلام ) است. گفتم: الله اکبر، دلیلی است کافی، ناگاه خدمتکار سیاه چهره ای از آن خانه بیرون آمد، وگفت: تو یوسف بن یعقوب هستی؟
گفتم: آری.
گفت: وارد خانه شو، من وارد خانه شدم، او مرا در دالان خانه نشاند، وسپس به اندرون رفت، با خود گفتم این دلیل دیگری بر مقصود است، از کجا این غلام می دانست که من یوسف بن یعقوب هستم ؛ با اینکه من هرگز به این شهر نیامده‌ام، وکسی مرا در این شهر نمی شناسد، بار دیگر خدمتکار آمد و گفت: آن صد دینار را که در کاغذ پیچیده ای و در آستین داری بده ، آن را دادم و با خود گفتم: این دلیل سوّم است بر مقصد.
سپس آن خدمتکار نزد من‌ آمد وگفت: وارد خانه شو!
من به خانه ابن الرضا (ع) وارد شدم، دیدم آن حضرت تنها در خانه خود نشسته است، تا مرا دید به من فرمود: ای یوسف آیا وقت آن نرسده تا رستگار شوی؟
گفتم: ای مولای من! دلیل ها ونشانه هائی (به صدق شما و اسلام) برای من آشکار گردید، که برای هدایت و رستگاری من کفایت می کند.
فرمود: هیهات! تو اسلام را نمی پذیری، ولی بزودی پسرت فلانی مسلمان می شود، و از شیعیان ما است، ای یوسف! گروهی گمان می کنند که دوستی ما سودی به حال ‌امثال شما ندارد، ولی آنها دروغ گفتند، سوگند به خدا دوستی ما، به حال‌ امثال تو که نصرانی هستی نیز سود بخش است، برو دنبال آن کاری که برای آن‌ آمده ای، زیرا آنچه را دوست داری، به زودی خواهی دید، و به زودی دارای پسری مبارک خواهی شد.
آن مرد نصرانی می گوید: نزد متوکل رفتم، و به تمام مقاصدم رسیدم، و باز گشتم.
هبة الله می گوید: من بعد از مرگ همین نصرانی با پسرش دیدار کردم، دیدم مسلمان است ودر مذهب تشیع، استوار ومحکم می باشد، او به من خبر داد که پدرش بر همان دین نصرانیت مُرد، واو بعد از مرگ پدر، مسلمان شده است، و پیوسته می گفت:

أنا بشارةُ مولای
من بشارت مولای خود (امام هادی) هستم.
 

امام نقی (هادی) علیه السلام

 

هرگز با وی همنشین نمی شوی

یعقوب بن یسارروایت می کند که: متوکل می گفت: وای بر شما، کار ابن الرضا حضرت هادی (ع) مرا عاجز کرده، نه حاضر است با من شراب بخورد و نه در مجلس شراب من بنشیند ؛ و نه من در این ‌امور فرصتی می یابم (که او را به این کارها وارد کنم) گفتند: اگر از او فرصتی نیابی در عوض این برادرش موسی است که شراب خوار و نوازنده است، می خورد ومی نوشد وعشقبازی می کند، بفرستید او را بیاورند و مطلب را بر مردم مشتبه کنید، بگوئید این ابن الرضا است. نامه ای نوشتند و او را با تعظیم واحترام وارد کردند، وهمه بنی هاشم وسران لشکر و مردم استقبالش کردند، وغرض این بود که وقتی می رسد‌ املاکی به او واگذار کند و دختری به او بدهد وساقیان شراب وکنیزکان نوازنده نزد او بفرستد، و با او مواصله و احسان کند، ومنزل عالی برایش قرار دهد که خود در آنجا به دیدنش رود. وقتی که موسی وارد شد، حضرت هادی (ع) در پل (وصیف) - جایی است که آنجا به استقال واردین می روند - حضرت با او ملاقات کرده و به او سلام نمود و حقش را ادا کرد، سپس فرمود: این مرد تو را احضار کرده که احترامت را هتک و پایمال کند ورتبه ات را پایین آورد، مبادا هرگز به شراب خواری اقرار کنی. موسی گفت: اگر مرا برای اینکار خواسته پس چکنم؟ فرمود: رتبه خویش فرو میاور و چنین کاری نکن که او هتک احترام تو را خواسته است. موسی نپذیرفت و حضرت تکرار کرد، تا چون دید اجابت نمی کند، فرمود: ولی بدان که مجلس مورد نظر او مجلسی است که هرگز تو با او در آن جمع نمی شوید.
همان شد که حضرت فرمود، سه سال موسی آنجا اقامت کرد وهر روز صبح بر درب سرای او می رفت یک روز می گفتند: مست است فردا صبح بیا، روز دیگر می رفت، می گفتند: دوا خورده و روز دیگر می گفتند: کار دارد، و سه سال به همین منوال گذشت تا متوکل از دنیا رفت و در چنین مجلسی با هم جمع نشدند.
کافی، ج۱،ص۵۰۲،ح۸

بازگرد جز خیر چیزی نمی بینی
کافور خادم گوید: در سامره در مجاورت حضرت هادی (ع) صنعت گرانی بودند، و آنجا مثل شهری شده بود. یونس نقاش بر آن جناب وارد می شد وخدمت او می کرد. روزی لرزان آمد وگفت: سرور من! شما را وصیت می کنم که با اهل وعیالم نیکی کنید. فرمود: چه خبر است؟ گفت: خیال دارم فرار کنم. حضرت تبسم کنان فرمود:چرا؟ گفت: برای اینکه ابن بغا (گویا از سران ترک بوده ) نگین بی ارزشی برای من فرستاد که بر آن نقشی بزنم. موقع نقاشی دو قسمت شد، وفردا وعده اوست که[آن نگین را] پس بگیرد ( موسی بن بغا ) هم که حالش معلوم است، یا هزار تازیانه می زند یا می کشد.
حضرت فرمود: برو به منزلت تا فردا فرج می رسد و جز خبر خیر  چیز دیگری نیست. باز فردا صبح زود لرزان‌آمد وگفت: فرستاده  او ‌آمده نگین را می خواهد. فرمود: برو که جز خیر نمی بینی. گفت: چه جواب گویم؟ خندید و فرمود: برو ببین چه خبر آورده، هرگز جز خیر نیست. رفت وبعد از مدتی خندان بازگشت وعرض کرد: فرستاده گفت: کنیزکان بر سر این نگین خصومت می کنند، اگر ممکن است آن را دو قسمت کن تا تو را بی نیاز کنیم. حضرت فرمود: خداوندا! سپاس، خاص تو است که ما را از آنها قرار دادی که حق شکر تو را بجای آورند، به او چه گفتی؟ عرض کرد: گفتم مرا مهلت دهید تا درباره آن فکرکنم چگونه این کار را انجام دهم. فرمود: درست گفتی.
اثبات الهداة،ج۶، ص۲۲۸

چنین گمانی نکن؟
از حسن بن مصعب مدائنی روایت شده که: مسئله سجده بر شیشه را (به وسیله نامه ای که نوشته بودم) از‌امام علی النقی (ع ) پرسش نمودم. چون نامه را فرستادم با خود گفتم: شیشه هم از چیزهایی است که زمین آن را می رویاند و گفته اند که آنچه را زمین می رویاند می شود بر آن سجده کرد!
از طرف آن حضرت جواب‌امد: بر شیشه سجده مکن، اگر گمان می کنی که آن هم از اشیایی است که زمین آن را می رویاند (درست است) ولی استحاله شده. زیرا شیشه از ریگ و نمک است، نمک هم از زمین شوره زار است (وبه زمین شوره زار نمی شود سجده کرد)
اثبات الوصیة، ص ۴۳۳
پدرم شهید شد
هارون بن فضل گوید: در آن روزی که ‌امام جواد (ع) از دنیا رفت، شنیدم که ‌امام علی النقی (ع) این آیه را تلاوت می فرمود: ( انّا لله وانّا الیه راجعون)، پدرم ‌امام جواد (ع) از دنیا رحلت کرد. از آن حضرت پرسیدند: شما از کجا می دانی؟ فرمود: ضعف و سستی دچارمن شد که سابقه آن را نداشتم[۱].
اثبات الوصیه، ص۴۳۰
جبه زن قمی را بازگردان؟
محمد بن احمد منصوری ازعموی پدرش نقل می کند که: روزی نزد متوکل رفتم در حالتی که مشغول شرب خمر بود، مرا هم دعوت به خوردن کرد، گفتم: من هرگز نخورده‌ام. گفت: تو با علی بن محمد (العیاذ بالله) می خوری. گفتم: تو نمی دانی که در دستت چیست؟ این سخنان تنها به تو ضرر می رساند وبرای او زیانی ندارد. این جسارت متوکل را خدمت حضرت عرض نکردم، تا روزی فتح بن خاقان (وزیر متوکل) به من گفت: به متوکل گفته‌اند: مالی از قم (برای حضرت هادی) می آید و دستور داده که من در کمین آن باشم وخبرش را به او برسانم، تو بگو بدانم که از کدام راه می آید؟ تا من در آن راه بروم. خدمت حضرت رفتم (که جریان را به عرض مبارک برسانم) دیدم کسی آن جا است که نمی توانستم حرفی بزنم. حضرت تبسم کرد و فرمود: ای ابو موسی! خیر است، چرا آن پیغام اوّل را نیاوردی؟ (یعنی آن حرفی که اول متوکل راجع به حضرت گفت ) عرض کردم: سرور من! به ملاحظه تعظیم و اجلال شما. حضرت فرمود: مال‌امشب وارد می شود و ایشان به آن دست نمی یابند،‌امشب را اینجا بمان.
ابو موسی گوید: شب را آنجا ماندم وچون‌امام برای نماز شب برخواست در رکوع سلام داد ونماز را قطع کرد و فرمود: آن مردی که منتظرش بودیم با مال‌ آمده وخادم از ورودش جلو گیری می کند، برو مال را تحویل بگیر. رفتم دیدم انبانی که مال در آن است، آنجاست؛ گرفتم و خدمت آن جناب بردم. ایشان فرمود: به او بگو: آن جُبه ای (لباس) را که آن زن قمی داد و گفت: این ذخیره جدّه من است را نیز  بده. رفتم وگفتم و او گفت: آری آن را خواهرم پسندید و با این عوض کرد، می روم ومی آورم. فرمود: بگو خدا ‌اموال ما را حفظ می کند، جبه را از شانه ات درآور. چون پیغام را رساندم وجبّه را از شانه اش بیرون آورد غش کرد. حضرت بیرون آمده و شرح حالش پرسید. گفت: من (راجع به‌امامت شما ) در شک بودم و اینک یقین کردم.
اثبات الهداة، ج ۶، ص۲۲۵

سالهای باقی ماندة خلافت متوکل
محمد بن سنان گوید: مردی در نامه از آن حضرت پرسید: از خلافت متوکل چقدر مانده است؟ حضرت این آیه (از سوره یوسف ) را در جواب نوشت: هفت سال پیاپی کشت می کند - تا آنجا که فرماید: سپس از پی این سالها هفت سال سخت بیاید - تا آنجا که فرماید: آنگاه از پی این سالها سالی بیاید که در اثنای آن مردم کمک شوند «تزرعون سبع سنین د‌اباً» الی قوله: «ثُمَّ یاتی من بعد ذلک سبع شداد» الی قوله: «ثُمّ یاتی من بعد ذلک عام فیه یغاث الناس» (یوسف ۴۷و۴۸)
ومتوکل در اوّل سال پانزدهم مُرد.
اثبات الهداة،ج۶، ص ۲۶۰

این مرد پیش از نماز صبح به خاک می رود
احمد بن یحیی روایت می کند که: ما در (سامره ) در همسایگی حضرت هادی (ع) بودیم، و شب ها با هم می نشستیم صحبت می کردیم. شبی بر در خانه  آن حضرت نشسته بودیم که یکی از فرماندهان لشگر، خلعت هایی با خود داشت و با عده زیادی از فرماندهان پادگان ومستخدمین و دیگران از خانه سلطان می‌امد وقتی که به ما رسید حضرت بلند شده وسلام واحترامش کرد وچون گذشت فرمود: این مرد به این وضع خود شادمان است در صورتی که پیش از نماز صبح به خاک می رود. ما از این حرف تعجب کردیم واز حضور وی برخاستیم و با خود گفتیم: این علم غیب است، و سه نفر با هم تعهد کردیم که اگر این خبر دروغ  در‌آمد او را بکشیم واز دستش راحت شویم.
صبح، بعد از نماز در خانه بودم که صدای هیاهوی جمعیت را شنیدم. رفتم جلوی در خانه دیدم عده زیادی از لشگریان وغیره اند ومی گویند: فلان کس دیشب مُرد. چون در حال مستی از جایی به جایی دیگر می رفته که افتاد وگردنش شکست. گفتم:اشهد ان لا اله الاّ الله. رفتم به تماشا و دیدم همان نحو که حضرت فرمود: مُرده است وآنجا بودم تا به خاکش سپردند وبرگشتم وهمه از این واقعه در شگفت بودیم.
اثبات الهداة ج ۶ ص ۲۶۰

 

یا امام نقی (ع) امام هادی (ع)

 

به اندازه دانه های خرما درخواب
احمد بن عیسی گوید: پیغمبر (ص) را در خواب دیدم که مشتی خرما به من داد، شمردم بیست وپنج دانه بود. وقتی که حضرت هادی (ع) تشریف آوردند خدمتش رفتم که مشتی خرما به من داد وفرمود: اگر پیغمبر (ص) زیادتر داده بود من هم زیادتر می دادم شمردم  بیست وپنج دانه بود.
اثبات الهداة ج۶ص۲۶۹

مرگ متوکل، چهار روز دیگر
شیخ بهائی (ره) از بعضی استادانش نقل می کند که گفته اند: متوکل اراده کرده بود به حضرت هادی (ع) اهانتی کند. در روز که هوا در نهایت حرارت وگرمی بود فرمود تا منادی نداکردند که: خلیفه اراده سواری به فلان موضع را دارد وحکم چنان صادر شده که غیر جناب ایشان کسی دیگر سواره نباشد وجمیع مردم از اشراف و اعیان از بنی هاشم وغیره در ملازمت پیاده باشند.
چون راه دور بود وهوا در نهایت حرارت، آن حضرت غرق در عرق گشته، بسیار مانده شده هر دم تکیه بر یکی از خادمان خود می نمودند. در این اثنا یکی از منافقان را نظر به حضرت افتاد که بسیار مانده و آزرده اند. خواست که از جانب متوکل معذرت گوید، گفت: ای حضرت! این مشقت وتعب مخصوص شما نیست، و خلیفه قصد آزار واهانت شما نکرده، بلکه جمیع مردم به این تعب گرفتارند.
حضرت‌امام (ع) به آن شخص فرمود: به خدا قسم! ناقه صالح نزد خدای تعالی، عزیزتر از من نبود، و این آیه  از قرآن را به زبان معجزه بیان داشتند: تا سه روز در منازل  خود، خوش دارید که این وعده ای  تکذیب ناپذیر است
تمتعوا فی دارکم ثلاثةَ ایامٍ ذلک وعدٌ غیرُ مکذوب (هود آیه ۶۵)
همانگونه که حضرت فرموده بودند در شب چهارم از آن سواری، غلامان متوکل اتفاق کرده، در وقتی که متوکل در مجلس نشسته بود بر سر او ریختند و به ضرب تیغ او را پاره پاره کردند ؛ وآن مردی که از جانب متوکل عذر می گفت به خدمت حضرت آمده توبه و بازگشت از معاصی نموده و در سلک پیروان وشیعیان آن بزرگوار قرار گرفت.
مفتاح الفلاح مترجم، ص ۲۷۸

 

یا امام نقی (ع) امام هادی (ع)

 

مهدی موعود (عج) خواهد آمد
عبد العظیم حسنی اعتقادات خود را به حضرت هادی (ع) عرضه داشت تا آنجا که ( در شماره ‌امامان پس از ذکر حضرت رضا علیه السلام ) گفت: سپس شما ای مولای من، حضرت فرمود: و پس از من فرزندم حسن ؛ ومردم نسبت به جانشین پس از او چگونه اند؟ عرض کرد: برای چه مولای من؟ حضرت فرمود: برای اینکه شخص وی دیده نشود (وازدیدگان غایب شود) و حرام است که او را به اسمش یاد کننده (م ح م د) تا اینکه خروج کرده و زمین را پر از عدل و داد نماید چنانکه پر از ظلم وجور شده است
کمال الدین وتمام النعمه، ج ۲، ص ۳۷۹، ح۱
————–
[۱] شاید این ضعف وسستی درک فقدان ‌امام معصوم در کائنات و سنگینی پذیرش نور‌ امامت بوده است


منبع:سایت تکدید دات کام

اللهم عجل لولیک الفرج

 

بسم الله

 

خبر آمدنت می رود شهر به شهر

می رود کوه به کوه

مردمان یمن و تونس و مصر

مردمان اردن

به تمنای تو برخاسته اند.

الهم عجل لولیک الفرج

 

 
 
یا زهرا (س)

ميلادحضرت فاطمه زهرا (س)، روز مادر و روز ولادت امام خميني گرامي باد

بـيـستم جمادي الثاني، مـيلاد با سعـادت دخت نبـوت، ام امامت، قطـب دايـره وجود، حبـيبه ذات ربّ العـالمين، پاره تن رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم)، زوجه اميـرالمؤمنيـن عليّ مرتضي(عليه السلام) وامّ الائمة النقباء والنّجباء حضرت فاطـمة الزهـراء (عليها السلام) بر فرزند برحقش، يگانه منجي عالم بشريت حضرت صاحب‌العصروالزّمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف)و نيز بر شيـعيان و محبين آن حضرت مباركباد. همچنين روز مادر و سالروز ولادت حضرت امام خميني(ره) بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران را گرامي مي‌داريم.

منبع وی یو اس دات آی آر

یاد و خاطره فیلسوف معاصر،شهیدآیت اله مطهری و روز معلم گرامی باد

بنام خدا
مقام معلم
 
 
مقام معلم گرامی باد
 
 
اى تو مرا نادره آموزگار                                        افسر زرین به سر روزگار
روشنى جان من از جان توست                                  خنده من از لب خندان توست.

معلمى سوختن است، سوختنى كه مى‏سوزد ولى نمى‏سوزاند، هدایت مى‏كند و گمراه نمى‏سازد، آتش درونش برد است و سلام،و دود او همچون عود،و رایحه‏اش جهانگیر. معلم چراغ هدایت و كشتى نجات است. معلم راهنماى خوبى‏ها و نیكى‏ها و هدایتگر و بیدار كننده است. معلمى، همان‏گونه كه معلم پیر انقلاب ‏رحمه الله فرموده، شغل انبیاست وامت‏ سرگردان را از وادى جهل و ضلالت ‏به سر منزل هدایت و سعادت و از دریاى پر تلاطم فساد و انحراف به ساحل امیدبخش نجات و نیكبختى مى‏رساند. سرنوشت جوامع بشرى مرهون سعى و تلاش آموزگاران و معلمان است. معلم بود كه معاویه پسر یزید بن معاویه را آن چنان تربیت كرد كه به یكباره راه و رسم غلط و ظالمانه پدرش را كنار گذاشت و در سلك عابدان و زاهدان و هدایت‏ یافتگان درآمد. همین معلمان بودند كه مصلحان بزرگى چون امام خمینى (‏ره)، شهید مطهرى(‏ره)و شهید بهشتى‏(ره) به جامعه تقدیم كردند؛بزرگانى كه هر كدام منشا خیرات و بركاتى براى مسلمانان شدند.

در قدرت و توان هیچ ‏كس نیست كه مقام و ارزش معلم را برشمارد. چنان‏ كه هیچ كس را یاراى آن نیست كه فعل ایزد بستاید و یا نقش عظیم رسولان الهى را بر كاغذ بنشاند

از اینرو، خداوند متعال نسبت ‏به شأن و مقام عالم و متعلم عنایت‏ خاصى مبذول داشته و آنان را بر سایر طبقات ممتاز ساخته است. او به شخصیت آنان ارج نهاده و براى آنان امتیاز ویژه‏اى قائل شده است.

پروردگار عالم، دانش و معرفت را از لحاظ شرافت و ارزش در اوج همه مراتب و مقامات قرار داد و بر آدم ابوالبشرعلیه‏السلام منت نهاد؛ «وَ عَلَّمَ آدَمَ السماءَ كُلَّها...» (بقره/31) در اولین سوره‏اى هم كه بر پیامبر خاتمش ‏صلى الله علیه وآله فرو مى‏فرستد ارزش نعمت علم و دانش را بازگو مى‏نماید و خود را اول معلم عالم وجود قلمداد مى‏كند: « إقرَا وَ رَبُّكَ الاكرَم الذّی عَلَّمَ بِالْقَلَم ، عَلَّمَ الانسان ما لَم یَعلَم .» (علق)

 

همیشه روزگار از بدو خلقت و حتى پیش از آن، تا خدا بوده و هست معلم بوده و هست و هر روز، روز معلم است، اما در انقلاب عزیز ما، این روز، مصادف با سال روز شهادت پاره تن امام راحل ‏قدس سره، شهید مرتضى ‏مطهرى ‏رحمه الله است؛ همو كه خلعت معلمى بر قامت رسایش برازنده ‏بود و علاوه بر برخوردارى از «مداد العلماء» با نثار خون خویش مصداق «دماء الشهداء» نیز گردید و از دو ویژگى علم و شهادت بهره ‏مند شد.

                            یاد او و تمامى معلمان راستین بشریت گرامى باد
منبع : وی یو اس دات آی آر

شهادت حضرت فاطمه الزهرا (س) ام ابیها را بر تمامی شیعیان تسلیت عرض می نماییم

 به نام خدا

 

یا فاطمه الزهرا (س)

 

ایام دهه فاطمیه شهادت ام ابیها حضرت فاطمه زهرا (س)را به عموم مسلمانان جهان تسلیت عرض می نماییم
 
نام، القاب، کنیه‌ها
نام مبارک آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) است و از برای ایشان القاب و صفات متعددی همچون زهرا، صدیقه، طاهره، مبارکه، بتول، راضیه، مرضیه، نیز ذکر شده است.
فاطمه، در لغت به معنی بریده شده و جدا شده می‌باشد و علت این نامگذاری بر طبق احادیث نبوی، آنست که: پیروان فاطمه (علیها السلام) به سبب او از آتش دوزخ بریده، جدا شده و برکنارند.
زهرا به معنای درخشنده است و از امام ششم، امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که: "چون دخت پیامبر در محرابش می‌ایستاد (مشغول عبادت می‌شد)، نورش برای اهل آسمان می‌درخشید؛ همانطور که نور ستارگان برای اهل زمین می‌درخشد."
صدّیقه به معنی کسی است که به جز راستی چیزی از او صادر نمی شود. طاهره به معنای پاک و پاکیزه، مبارکه به معنای با خیر و برکت، بتول به معنای بریده و دور از ناپاکی، راضیه به معنای راضی به قضا و قدر الهی و مرضیه یعنی مورد رضایت الهی.
کنیه‌های فاطمه (علیها السلام) نیز عبارتند :از ام الحسین، ام الحسن، ام الائمه، ام ابیها و... ام ابیها به معنای مادر پدر می‌باشدو رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترش را با این وصف می‌ستود؛ این امر حکایت از آن دارد که فاطمه (علیها السلام) بسان مادری برای رسول خدا بوده است. تاریخ نیز گواه خوبی بر این معناست؛ چه هنگامی که فاطمه در خانه پدر حضور داشت و پس از وفات خدیجه (سلام الله علیها) غمخوار پدر و مایه پشت گرمی و آرامش رسول خدا بود و در این راه از هیچ اقدامی مضایقه نمی‌نمود، چه در جنگها که فاطمه بر جراحات پدر مرهم می‌گذاشت و چه در تمامی مواقف دیگر حیات رسول خدا.
 
مکارم اخلاق
سراسر زندگانی صدیقه طاهره (علیها السلام)، مملو از مکارم اخلاق و رفتارهای نمونه و انسانی است. ما در این مجال جهت رعایت اختصار تنها به سه مورد اشاره می‌نماییم. اما دوباره تأکید می‌کنیم که این موارد، تنها بخش کوچکی از مکارم اخلاقی آن حضرت است.
1- از جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)منقول است که: مردی از اعراب مهاجر که فردی فقیر مستمند بود، پس از نماز عصر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)طلب کمک و مساعدت نمود. حضرت فرمود که من چیزی ندارم. سپس او را به خانه فاطمه (سلام الله علیها) که در کنار مسجد و در نزدیکی خانه رسول خدا قرار داشت، راهنمایی نمودند. آن شخص به همراه بلال (صحابی و مؤذن رسول خدا) به در خانه حضرت فاطمه (علیها السلام) آمد و بر اهل بیت رسول خدا سلام گفت و سپس عرض حال نمود. حضرت فاطمه (علیها السلام) با وجود اینکه سه روز بود خود و پدر و همسرش در نهایت گرسنگی به سر می‌بردند، چون از حال فقیر آگاه شد، گردن‌بندی را که فرزند حمزه، دختر عموی حضرت به ایشان هدیه داده بود و در نزد آن بزرگوار یادگاری ارزشمند محسوب می‌شد، از گردن باز نمود و به اعرابی فرمود: این را بگیر و بفروش؛ امید است که خداوند بهتر از آن را نصیب تو نماید. اعرابی گردن‌بند را گرفت و به نزد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت و شرح حال را گفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)از شنیدن ماجرا، متأثر گشت و اشک از چشمان مبارکش فرو ریخت و به حال اعرابی دعا فرمود. عمار یاسر (از اصحاب پیامبر) برخاست و اجازه گرفت و در برابر اعطای غذا، لباس، مرکب و هزینه سفر به اعرابی، آن گردن‌بند را از او خریداری نمود. پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) از اعرابی پرسید: آیا راضی شدی؟ او در مقابل، اظهار شرمندگی و تشکر نمود. عمار گردن‌بند را در پارچه ای یمانی پیچیده و آنرا معطر نمود و به همراه غلامش به پیامبر هدیه داد. غلام به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)آمد و جریان را باز گفت. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)غلام و گردن‌بند را به فاطمه (علیها السلام) بخشید. غلام به خانه‌ی صدیقه اطهر آمد. زهرا (علیها السلام)، گردن‌بند را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد نمود.
گویند غلام در این هنگام تبسم نمود. هنگامی که علت را جویا شدند، گفت: چه گردن‌بند با برکتی بود، گرسنه‌ای را سیر کرد و برهنه‌ای را پوشانید، پیاده‌ای را صاحب مرکب و فقیری را بی‌نیاز کرد و غلامی را آزاد نمود و سرانجام به نزد صاحب خویش بازگشت.
2- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)در شب زفاف پیراهن نویی را برای دختر خویش تهیه نمود. فاطمه (علیها السلام)پیراهن وصله‌داری نیز داشت. سائلی بر در خانه حاضر شد و گفت: من از خاندان نبوت پیراهن کهنه می‌خواهم. حضرت زهرا (علیها السلام) خواست پیراهن وصله‌دار را مطابق خواست سائل به او بدهد که به یاد آیه شریفه "هرگز به نیکی دست نمی‌یابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق نمایید"، افتاد. در این هنگام فاطمه (علیها السلام) پیراهن نو را در راه خدا انفاق نمود.
3- امام حسن مجتبی در ضمن بیانی، عبادت فاطمه (علیها السلام)، توجه او به مردم و مقدم داشتن آنان بر خویشتن، در عالیترین ساعات راز و نیاز با پروردگار را این گونه توصیف می‌نمایند: "مادرم فاطمه را دیدم که در شب جمعه‌ای در محراب عبادت خویش ایستاده بود و تا صبحگاهان، پیوسته به رکوع و سجود می‌پرداخت. و شنیدم که بر مردان و زنان مؤمن دعا می‌کرد، آنان را نام می‌برد و بسیار برایشان دعا می‌نمود اما برای خویشتن هیچ دعایی نکرد. پس به او گفتم: ای مادر، چرا برای خویش همانگونه که برای غیر، دعا می‌نمودی، دعا نکردی؟ فاطمه (علیها السلام) گفت: پسرم ! اول همسایه و سپس خانه."
منبع: وی یو اس