شعر مهدویت
دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از قفس تن پریدن است
از بیم مرگ نیست که سر داده ام فغان
بانگ جرس به شوق به منزل رسیدن است
دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شکر، گریبان دریدن است
شامم سیه ترست ز گیسوی سرکشت
خورشید من بر آی که وقت دمیدن است
سوی تو ای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است
بگرفت آب و رنگ ز فیض حضور تو
هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است
با اهل درد، شرح غم خود نمی کنم
تقدیر غصه دل من، ناشنیدن است
آن را که لب به دام هوس گشت آشنا
روزی((امین)) سزا لب حسرت گزیدن است
مقام معظم رهبری حضرت آیت ا... خامنه ای
مجله امان
+ نوشته شده در دوشنبه هشتم فروردین ۱۳۹۰ ساعت 1:1 توسط hasan
|